سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جستجو در سایت

سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی

ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی

به لاجورد افق ته کشیده برکه شب

مه و ستاره طپیدن گرفته چون ماهی

صلای رحلت شب داد وطلعت خورشید

خروس دهکده از صیحه سحرگاهی

به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه

بسا که قافله آه کرده ام راهی

نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر

بجز چراغ جمال بقیت اللهی

برآی از افق ای مشعل هدایت شرق

برآر گله این گمرهان ز گمراهی

ز سایه ئی که به خاک افکنی خوشم چکنم

همای عرش کجا و کبوتر چاهی

بشارتی به خدا خواندن و خدا دیدن

که این بشر همه خودبینی است و خودخواهی

به گوش آنکه صدای خدا نمی شنود

حدیث عشق من افسانه ئی بود واهی

تو کوه و کاه چه دانی که شهریارا چیست

به کوه محنت من بین و چهره کاهی


کلام بزرگان : [ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]